ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
27 | 28 | 29 | 30 |
سادهترین ایرادى که مادىها بر خداپرستان دارند این است که: «انسان چگونه مىتواند موجودى را که با حواس خود درک نکرده بپذیرد و به او ایمان آورد، شما مىگوئید خدا نه جسم دارد، نه مکان دارد، نه زمان نه رنگ و نه. . . ، آیا چنین موجودى را با چه وسیله مىتوان درک کرد؟ ما تنها به چیزى ایمان مىآوریم که حواس ما عاجز از درک آن نباشد، اصلا چنین چیزى وجود ندارد» .
این ایراد از جهاتى قابل بحث است:
از جمله غرور علمى آنها، و حکومت دادن علوم طبیعى بر همه چیز و همه حقایق، و همچنین سنجش همه چیز با مقیاس علوم مادى (مشاهده و تجربه) ، و منحصر ساختن وسیلۀ درک را به اسباب طبیعى و مادى، در اینجا دیده مىشود.
ما از این آقایان سؤال مىکنیم آیا قلمرو و منطقۀ فعالیت و نفوذ علوم طبیعى حدى دارد یا نه؟ !
واضح است که جواب این سؤال مثبت است، زیرا قلمرو علوم طبیعى همان موجودات محدود مادى طبیعى است و بس.
بنابراین چگونه مىشود چیزى را که غیر محدود است، با ابزار طبیعى درک نمود.
ادامه مطلب ...هیچ حرکتى بدون انگیزه نیست، طبعاً حرکت در مسیر شناخت مبدء جهان هستى نیز نمىتواند بدون انگیزه باشد به همین دلیل فلاسفه و دانشمندان براى خداجوئى سه انگیزه اساسى ذکر کردهاند که قرآن مجید به همه آنها اشارههاى روشنى دارد:
١ - انگیزه عقلى
2 - انگیزه فطرى
٣ - انگیزه عاطفى
انسان عاشق کمال است، و این یک عشق جاودانى در همه انسانها محسوب مىشود منتها هرکس کمال خود را در چیزى مىبیند، و به دنبال آن مىرود و گروهى نیز به جاى آب به دنبال سراب و ارزشهاى موهوم و کمالات پندارى مىروند و آن را واقعیت خیال مىکنند.
گاهى از این اصل به عنوان «غریزۀ جلب منفعت و دفع ضرر» یاد مىشود که انسان به خاطر این غریزه خود را موظف مىبیند که نسبت به هر موضوعى که با سرنوشت او (از نظر سود و زیان) رابطهاى دارد برخوردى جدى کند.
ولى نام «غریزه» بر این عشق گذاشتن بسیار مشکل است چرا که غریزه معمولاً به امورى گفته میشود که بدون دخالت اندیشه در افعال انسانها یا جانداران دیگر مؤثر است و به همین دلیل در مورد حیوانات نیز به کار مىرود.
ادامه مطلب ...
مفهوم فطرت این است که انسان حقائقى را بدون هیچگونه نیاز به استدلال درمىیابد، و به وضوح به آن مىرسد و آن را پذیرا مىشود، مثلاً هنگامى که یک شاخه گل جالب و خوشبو را مىبیند اعتراف به «زیبائى» آن مىکند، و در این ادراک هیچ نیازى به استدلال نمىبیند.
مىگوید: پیدا است که زیبا است، نیازى به دلیل ندارد.
درک فطرى درباره خداشناسى نیز از همین قبیل است، انسان هنگامى که به اعماق جانش نگاه مىکند، نور حق مىبیند، ندائى با گوش دل مىشنود، ندائى که او را به سوى مبدء علم و قدرت بىنظیر در جهان هستى دعوت مىکند، مبدئى که کمال مطلق و مطلق کمال است، و در این درک وجدانى درست همانند زیبائى گل خود را نیازمند به دلیلى نمىبیند.
ادامه مطلب را ببیند