مفهوم فطرت این است که انسان حقائقى را بدون هیچگونه نیاز به استدلال درمىیابد، و به وضوح به آن مىرسد و آن را پذیرا مىشود، مثلاً هنگامى که یک شاخه گل جالب و خوشبو را مىبیند اعتراف به «زیبائى» آن مىکند، و در این ادراک هیچ نیازى به استدلال نمىبیند.
مىگوید: پیدا است که زیبا است، نیازى به دلیل ندارد.
درک فطرى درباره خداشناسى نیز از همین قبیل است، انسان هنگامى که به اعماق جانش نگاه مىکند، نور حق مىبیند، ندائى با گوش دل مىشنود، ندائى که او را به سوى مبدء علم و قدرت بىنظیر در جهان هستى دعوت مىکند، مبدئى که کمال مطلق و مطلق کمال است، و در این درک وجدانى درست همانند زیبائى گل خود را نیازمند به دلیلى نمىبیند.
ادامه مطلب را ببیند
ممکن است گفته شود: اینها همه ادعا است، و راهى براى اثبات چنین فطرتى در مورد خداشناسى وجود ندارد، من مىتوانم ادعا کنم چنین احساسى را در دل یعنى در اعماق روحم مىیابم، ولى اگر کسى نخواست این سخن را بپذیرد چگونه مىتوانم او را قانع کنم؟
ولى ما شواهد فراوانى داریم که مىتواند فطرى بودن توحید را در شکل بسیار روشنى عرضه کند، به گونهاى که زبان منکران را ببندد، این شواهد را در پنج قسمت مىتوان خلاصه کرد:
که از قدیمترین مورخان جهان مورد بررسى قرار گرفته، نشان مىدهد که دینى در میان هیچ قومى وجود نداشته است، بلکه هر کدام به نوعى نسبت به یک مبدأ علم و قدرت در عالم هستى معتقد و مؤمن بودهاند و او را پرستش مىکردند، و اگر قبول کنیم استثناهاى نادرى در این زمینه وجود داشته، این امر به این اصل کلّى که جوامع بشرى در طول تاریخ همواره در مسیر پرستش حق بودهاند زیانى وارد نمىکند (هر اصل کلّى استثناهاى نادرى دارد) .
«ویل دورانت» مورخ معروف غربى در «تاریخ تمدن» خود بعد از ذکر مواردى از بىدینى به این حقیقت اعتراف کرده، مىگوید: «با وجود این مطالبى که ذکر کردیم لادینى جزء حالات نادر است و این اعتقاد کهن که دین نمودى است که عموم افراد بشر را شامل مىشود با حقیقت توافق دارد. این قضیه در نظر شخص فیلسوف یکى از قضایاى اساسى تاریخ و روانشناسى به شمار مىآید، او به نکته قانع نمىشود که همۀ ادیان از مطالب لغو و باطل آکنده است، بلکه به این مسأله توجه دارد که دین از قدیم الایام با تاریخ همراه بوده است»
در تعبیر دیگرى در همین زمینه مىافزاید: «منبع این تقوائى که به هیچ وجه از دل انسان زدوده نمىشود در کجا قرار دارد؟» ( ٢ )
و نیز نامبرده در کتاب «درسهاى تاریخ» با تعبیرى که معلوم است از روى خشم و ناراحتى است، مىگوید: «دین صد جان دارد، هر چه آن را بکشى دوباره زنده مىشود!» «تاریخ تمدن ویل دورانت» جلد ١ صفحه ٨٧ و ٨٩ .
اگر اعتقاد به خدا و مذهب جنبه عادت یا تقلید یا تلقین و تبلیغ دیگران داشت، ممکن نبود این چنین عمومى و همگانى و در طول تاریخ بشر استمرار داشته باشد، این بهترین دلیل فطرى بودن آن است.
آثار و علائمى که از دورانهاى قبل از تاریخ (یعنى قبل از اختراع خط و نوشته شدن شرح حال انسانها) باقیمانده نیز نشان
مىدهد که اقوام قبل از تاریخ براى خود مذهبى داشتهاند، و به «خدا» و حتى «معاد» و زندگى بعد از مرگ معتقد بودهاند، به دلیل اینکه بسیارى از اشیائى که مورد علاقه آنها بوده است با آنها به خاک سپرده مىشده، تا در زندگى بعد از مرگ مورد استفاده آنها قرار گیرد! مومیائى کردن جسد مردگان براى جلوگیرى از پوسیدگى آنها و ساختن مقابرى چون «اهرام مصر» که مىتواند على رغم گذشت زمان تا مدت زیادى دوام داشته باشد، همه شاهد ایمان گذشتگان به مسائل مبدأ و معاد است.
درست است که این کارها نشان مىدهد ایمان مذهبى آنها با خرافات زیادى آلوده بوده، ولى دلیل بر این است که اصل مسأله، یعنى وجود ایمان مذهبى در دورانهاى قبل از تاریخ قابل انکار نیست.
درباره ابعاد روح انسان، و تمایلات اصیل او، نیز دلیل روشنى بر فطرى بودن اعتقادات مذهبى است.
چهار احساس معروف (یا چهار تمایل عالى) و اصیل که جمعى از روانکاوان و روانشناسان اخیر به عنوان ابعاد چهارگانه روح آدمى معرفى کردهاند ( ١ - حسّ دانائى ٢ - حس زیبائى ٣ - حس نیکى ۴ - حسن مذهبى) گواه زنده این معنى است.
بعد چهارم روح انسانى که گاه از آن تعبیر به گرایش به کمال مطلق یا «بعد قدسى و یزدانى» مىکنند همان است که انسان را به سوى مذهب دعوت مىکند، و بىآنکه نیازى به دلیل خاصى داشته باشد به وجود آن مبدأ بزرگ مؤمن مىشود. ممکن است این ایمان مذهبى با انواع خرافات آلوده شود و سر از بتپرستى و آفتاب و ماهپرستى درآورد، ولى بحث ما در ریشه اصلى آن است.
مىدانیم شدیدترین تبلیغات ضد مذهبى در طى چند قرن اخیر مخصوصاً در مغرب زمین صورت گرفته که در نوع خود از نظر وسعت و گستردگى و استفاده از وسائل مختلف، بىنظیر بوده است
نخست به هنگام نهضت علمى اروپا (رنسانس) که جوامع علمى و سیاسى توانستند خود را از زیر فشار حکومت کلیسا، رها سازند، چنان موجى بر ضد مذهب (البته عمدتاً مذهب مسیحیت، چرا که مذهب رائج آن محیط همان بود) در اروپا به وجود آمد که مسائل الحادى در همه جا مطرح مىشد، مخصوصاً از نفوذ فلاسفه و علماى علوم طبیعى براى نفى همه مبانى مذهبى کمک گرفتند، به گونهاى که کلیسا به کلى از رونق افتاد، و علماى مذهبى اروپا سخت منزوى شدند، و اعتقاد به وجود خدا و معجزه و رستاخیز و کتب آسمانى در ردیف خرافات قرار گرفت، و فرضیه تقسیم دورانهاى بشر به چهار دوران (دوران افسانهها و اساطیر - دوران مذهب - دوران فلسفه - دوران علم) براى بسیارى مسلم گشت، و طبق این تقسیمبندى دوران مذهب مدتها پیش از دوران ما پایان گرفته بود!
عجب اینکه در کتب جامعهشناسى امروز که تکامل یافته جامعهشناسى آن زمان است این مسأله به عنوان یک اصل مسلم فرض شده که مذهب یک عامل طبیعى دارد، حال این عامل، «جهل» است یا «ترس» یا «نیازهاى اجتماعى» و یا «مسائل اقتصادى» در آن اختلاف نظر وجود دارد! !
درست است که مذهب حاکم، یعنى کلیساى قرون وسطى، مىبایست به خاطر خودکامگیها و بىرحمىها و بدرفتارىها نسبت به توده مردم عموماً، و علماى علوم طبیعى خصوصاً، و نیز به خاطر فرو رفتن در تشریفات و تجملات و فراموش کردن قشرهاى محروم، کفاره اعمال خود را بپردازد، ولى عیب کار این است که سخن تنها از پاپ و کلیسا نبود بلکه از کل مذاهب جهان بود.
«کمونیستها» نیز با تمام قدرت براى محو مذهب به میدان آمدند و تمام وسائل تبلیغاتى و افکار فلاسفه خود را براى این کار استخدام کردند، و با تمام توان کوشیدند که مذهب را افیون جامعه معرفى کنند!
ولى مىبینیم که این امواج عظیم ضد مذهبى نتوانست ریشههاى مذهب را از اعماق دلها برکند، و نشاط و جوشش مذهبى را پایان دهد، به طورى که ما امروز با چشم خود مىبینیم که احساسات مذهبى از نو شکوفا شده و حتى در کشورهاى
کمونیستى گسترش چشمگیرى پیدا کرده و اخبارى که اخیراً در رسانههاى گروهى منتشر مىشود حاکى از وحشت روزافزون حکام این مناطق از گرایشهاى مذهبى، و مخصوصا اسلامى است، حتى در کشورهاى «کمونیستى» که هنوز براى نابودى مذهب به تلاشهاى مأیوسانه و ناموفق خود ادامه مىدهند جنبشهائى پیدا شده که خواهان گسترش مذهب است.
این مسائل به خوبى نشان مىدهد که مذهب ریشهاى در اعماق «فطرت» همه انسانها دارد و لذا توانسته است خود را در برابر امواج شدید تبلیغات مخالف حفظ کند، و اگر غیر از این بود باید تاکنون به کلى محو شده باشد.
بسیارى از مردم در زندگى خود این حقیقت را آزمودهاند که به هنگام بروز مشکلات طاقت فرسا، و هجوم طوفانهاى سخت زندگى، و گرفتار شدن در گرداب بلاها، در آنجا که درهاى اسباب ظاهرى به روى انسان بسته مىشود، و کارد به استخوانش مىرسد، آرى در این لحظات طوفانى، امیدى از اعماق جانش جوشیدن مىگیرد و متوجه مبدئى مىشود که قادر بر حل همه مشکلات است، دل به او مىبندد، و از او استمداد مىطلبد.
حتى افرادى که در شرایط عادى گرایش مذهبى ندارند از این امر مستثنى نیستند، آنها نیز به هنگام بیمارىهاى سخت و شکستهاى خردکننده از چنین واکنشهاى روحى بهرهمندند.
اینها همه شاهد گویاى حقیقتى است که در قرآن مجید درباره فطرى بودن خداشناسى و اصالت حسّ مذهبى آمده است. آرى انسان در زوایاى قلب و اعماق دل و روان خود ندائى لطیف و پر از مهر، و درعین حال محکم و رسا مىشنود که او را به طرف حقیقتى بزرگ، عالم و قادر و متعالى که نامش را «اللّه» یا «خدا» مىنهیم دعوت مىکند، ممکن است کسانى نام دیگرى بر او بگذراند، سخن در نامگذارى نیست، در ایمان به آن حقیقت است.
شاعران نکتهپرداز نیز در اشعار نغز و شیرین خود آن را منعکس کردهاند:
شورش عشق تو در هیچ سرى نیست که نیست
یا به گفته دیگرى: در اندرون من خسته دل ندانم کیست؟ که من خموشم و او در فغان و در غوغاست
مسأله فطرى بودن «معرفة اللّه» مطلبى نیست که تنها در قرآن و روایات اسلامى باشد، کلمات دانشمندان و فلاسفه غیر مسلمان و شعراى نکته سنج نیز از آن پراست.
به عنوان نمونه:
«اینشتاین» ضمن بیان مفصلى در این زمینه مىگوید: «یک عقیده و مذهب بدون استثنا در همه وجود دارد. . . من آن را «احساس مذهبى آفرینش» نام مىنهم. . .
در این مذهب، انسان، کوچکى آمال و هدفهاى بشرى و عظمت و جلالى که در ماوراى این امور و پدیدهها نهفته است حس مىکند، او وجود خود را یک نوع زندان مىبیند، گوئى مىخواهد از قفس تن پرواز کند، و تمام هستى را به صورت حقیقت واحدى دریابد»«دنیائى که من مىبینم» (با تلخیص) صفحه ۵٣ .
«پاسکال» دانشمند معروف مىگوید:
«دل دلائلى دارد که عقل را به آن دسترسى نیست» ! «سیر حکمت در اروپا» جلد ٢ صفحه ١۴ .
«ویلیام جیمز» مىگوید:
«من به خوبى مىپذیرم که سرچشمه زندگى مذهبى «دل» است، و قبول هم دارم که فرمولها و دستورالعملهاى فلسفى مانند مطلب ترجمهشدهاى است که متن اصلى آن به زبان دیگرى باشد» «سیر حکمت در اروپا» جلد ٢ صفحه 321
«ماکس مولر» مىگوید:
«اسلاف ما، از آن موقع به درگاه خدا سر فرود آورده بودند که حتى براى خدا نام هم نتوانسته بودند بگذارند» ! ١
نامبرده در جاى دیگر اظهار عقیده مىکند که «بر خلاف نظریه معروف که مىگوید: دین اول از پرستش طبیعت و اشیاء و بتپرستى شروع شده، و بعد به پرستش خداى واحد رسیده است، دیرینهشناسى ثابت کرده که پرستش خداى یگانه از قدیمىترین ایام وجود داشته است» ٢
«پلوتارک» مورخ مشهور مىگوید:
«اگر شما نظرى به صفحه جهان بیفکنید اماکن زیادى را خواهید یافت که در آنجا خبرى از عمران و آبادى و علم و صنعت و سیاست و دولت نیست، اما جائى که «خدا» نباشد نمىتوانید پیدا کنید» ! ٣
«ساموئیل کنیگ» در کتاب « جامعهشناسى» خود مىگوید: «تمام جوامع بشرى داراى نوعى مذهب بودند، گرچه نژادشناسان و جهان گردان و مبلغان نخستین (مسیحى) از طوائفى نام بردهاند که آئین و مذهبى نداشتند، ولى بعد معلوم شد که گزارشهاى آنها مبنائى ندارد، و قضاوت آنها تنها ناشى از این بوده که گمان بردهاند مذهب این طوائف باید شبیه مذهب ما باشد» ۴
این بحث را با سخنى از «ویل دورانت» مورخ معروف معاصر پایان مىدهیم، او مىگوید:
«اگر ما براى مذاهب ریشههائى در دوران پیش از تاریخ تصور نکنیم هرگز نمىتوانیم آنها را در دوران تاریخ آنچنان که هست بشناسیم» ۵ 6
سلام. از حضورتون در وبلاگم ممنونم. وب شما یک وب ارزشی و وزینه، مشخصه برای مطالبش خیلی زحمت کشیده اید. براتون آرزوی موفقیت میکنم دوست عزیز.
سپازگزارم