سادهترین ایرادى که مادىها بر خداپرستان دارند این است که: «انسان چگونه مىتواند موجودى را که با حواس خود درک نکرده بپذیرد و به او ایمان آورد، شما مىگوئید خدا نه جسم دارد، نه مکان دارد، نه زمان نه رنگ و نه. . . ، آیا چنین موجودى را با چه وسیله مىتوان درک کرد؟ ما تنها به چیزى ایمان مىآوریم که حواس ما عاجز از درک آن نباشد، اصلا چنین چیزى وجود ندارد» .
این ایراد از جهاتى قابل بحث است:
از جمله غرور علمى آنها، و حکومت دادن علوم طبیعى بر همه چیز و همه حقایق، و همچنین سنجش همه چیز با مقیاس علوم مادى (مشاهده و تجربه) ، و منحصر ساختن وسیلۀ درک را به اسباب طبیعى و مادى، در اینجا دیده مىشود.
ما از این آقایان سؤال مىکنیم آیا قلمرو و منطقۀ فعالیت و نفوذ علوم طبیعى حدى دارد یا نه؟ !
واضح است که جواب این سؤال مثبت است، زیرا قلمرو علوم طبیعى همان موجودات محدود مادى طبیعى است و بس.
بنابراین چگونه مىشود چیزى را که غیر محدود است، با ابزار طبیعى درک نمود.
اساساً، خدا، و موجودات ما وراء طبیعت از قلمرو علوم طبیعى خارجند، و چیزى که از طبیعت خارج باشد هرگز نباید انتظار داشت که با اسباب طبیعى درک شود، ما وراء طبیعت نامش با خود اوست و با مقیاس علوم طبیعى قابل سنجش و محاسبه نیست، همچنانکه در شعب و رشتههاى مختلف علوم طبیعى، براى هر کدام ابزار و مقیاسهائى معین شده، که به درد دیگرى نمىخورد، وسائل مطالعات فلکى، تشریح، و میکربشناسى، هر یک با هم تفاوت زیاد دارند.
هیچگاه یک عالم مادى اجازه نمىدهد، که به یک منجم و ستارهشناس گفته شود، فلان میکرب را با وسائل و محاسبات نجومى براى ما ثابت کن، و همچنین نباید از متخصص رشتۀ میکربشناسى انتظار کشف قمرهاى مشترى را با وسایل میکربشناسى داشت، زیرا هرکدام در قلمرو علمى خود مىتوانند تصرف کنند و نمىتوانند نسبت به خارج از دایره بحث خود، نفیاً و اثباتاً اظهار نظر کنند، بنابراین ما چگونه به علوم طبیعى حق مىدهیم، که در خارج از طبیعت بحث کند، با آنکه منطقۀ نفوذ آن محدود به طبیعت و آثار و خواص آن است؟ !
نهایت حقى را که مىتوان براى یک عالم طبیعى قائل شد این است که او مىتواند بگوید: من نسبت بما وراء طبیعت، سکوت اختیار مىکنم چون از حدود مطالعه و ابزار کارم خارج است، نه اینکه انکار کند.
چنانکه «اگوست کنت» که یکى از پایهگذاران اصول فلسفه حسى است در کتابى به نام «کلماتى در پیرامون فلسفه حسى» مىگوید: «چون ما از آغاز و انجام موجودات بىخبریم نمىتوانیم وجود موجود سابق یا لاحقى را انکار کنیم، همچنانکه نمىتوانیم آن را اثبات کنیم (دقت کنید) خلاصه اینکه فلسفه حسى به واسطه جهل مطلق در این قسمت از هرگونه اظهار نظرى خوددارى مىکند، همینطور علوم فرعى، که اساس فلسفه حسى است، باید از قضاوت دربارۀ آغاز و انجام موجودات خوددارى کند، یعنى علم و حکمت خدا؛ و وجود او را ما انکار نمىکنیم و بىطرفى خود را در میان نفى و اثبات حفظ مىنمائیم» .
منظور ما هم همین است که عالم ما وراء طبیعت را نمىتوان از دریچه علوم طبیعى مشاهده نمود، اصولا آن خدائى را که ابزار و اسباب طبیعى بخواهد ثابت کند، از نظر خداپرستان خدا نیست، !
زیرا آنچه را اسباب طبیعى ثابت نماید، در حدود ماده و خواص آن است، و چگونه مىتوان موجودى را که خود مادى و طبیعى است، خالق ماده و طبیعت دانست؟
اساس عقاید خداپرستان جهان بر آن است که خدا از ماده و عوارض ماده به کلى منزه است، و با هیچ یک از ابزارهاى مادى درک نمىشود.
بنابراین نباید انتظار داشت، که خالق موجودات جهان را زیر میکرسکپ، یا پشت تلسکوپ، در اعماق آسمانها دید، این انتظار نابجا و بىموردى است.
به طور کلى وسیلۀ شناختن هر موجودى در عالم، آثار آن است. و تنها مىتوانیم هر موجودى را از اثرش بشناسیم، حتى موجوداتى را که با چشم یا حواس دیگر درک مىکنیم. آنها را هم در حقیقت از راه آثار شناختهایم (دقت کنید) .
چه اینکه هیچ موجودى در منطقه فکر ما وارد نمىشود، و محال است مغز ظرف موجودات شود.
براى مثال: اگر شما جسمى را خواسته باشید با چشم تشخیص دهید و وجود آن را درک کنید، ابتدائاً چشم را مقابل طرفى که احتمال مىدهید در آنجا باشد قرار مىدهید، شعاع نور بر آن مىتابد، و از مردمک چشم، اشعۀ نورانى، بر نقطه خاصى که به نام «شبکیه» موسوم است منعکس مىشود، اعصاب بینائى آن را گرفته و به مغز مىرسانند و انسان آن را درک مىکند.
و اگر از راه لمس باشد، باز اعصاب زیر جلد، به وسیلۀ تماسى که با آن مىگیرند اطلاعاتى به مغز داده و انسان آن را درک مىنماید.
پس ادراک یک جسم از اثر آن (رنگ، صوت، تأثیر در لامسه) مىباشد و هیچگاه خود آن جسم در مغز جایگیر نمىشود و اگر رنگى نبود، و یا اعصاب از درک آن عاجز بود، اصلاً شناخته نمىشد.
این جمله را هم باید اضافه کنیم: براى شناختن یک موجود یک اثر کافى است، مثلا براى اینکه بدانیم در ده هزار سال پیش در فلان نقطه زمین جمعیتى بودهاند و اوضاع و احوال آنها چنین و چنان بوده است بسا مىشود کشف یک کوزه سفالى و یا یک سلاح زنگ زده، از زیر طبقات زمین را کافى دانسته و مطالعات وسیعى روى همین اثر مىکنند و از این یک اثر به اوضاع و طرز زندگى و فکر و. . . آن جمعیت پى مىبرند.
با در نظر گرفتن اینکه هر موجود اعم از مادى و غیر مادى را باید از اثر آن شناخت، و با توجه به اینکه براى شناختن یک موجود، تنها یک اثر کافى است، آیا این همه موجودات مملو از اسرار و ریزهکارىهاى شگفتآور که سرتاسر جهان هستى را فراگرفته براى شناختن خدا کافى نیست؟ !
شما براى شناختن یک موجود به یک اثر اکتفا مىکنید و از یک کوزه سفالى لااقل قسمتى از حالات جمعیت چند هزار سال پیش را به دست مىآورید، درحالىکه ما بىنهایت اثر، بىنهایت موجود، بىنهایت نظم براى شناختن خدا داریم، آیا این اندازه اثر کافى نیست؟ ! هر گوشۀ عالم را نظر کنید نشانهاى از قدرت و علم او است، باز هم مىگوئید با چشم ندیدیم، با گوش نشنیدیم، زیر چاقوى تشریح، یا پشت تلسکوپ، تماشا نکردیم، مگر براى هر چیز چشم لازم است؟ !
خوشبختانه علوم مادى وسایلى به دست دادهاند که بهترین ابزار براى نفى عقیده مادیگرى و الحاد است.
شاید در سابق یک دانشمند مىتوانست بگوید: آنچه را حواس درک نکرده قبول ندارم، اما امروز بر اثر پیشرفت علم ثابت شده است که:
موجوداتى که در عالم قابل احساس نیستند به مراتب از آنچه تاکنون درک شده بیشتر و فراوانترند، در دل طبیعت آن قدر موجود هست که با هیچ یک از حواس درک نمىشوند و موجودات درک شده در مقابل آنها حکم صفر را دارند!
براى نمونه چند مورد زیر را از نظر شما مىگذرانیم:
١ - در فیزیک به ما مىگویند: اصول رنگها هفت رنگ بیش نیست، که نخستین آنها رنگ سرخ و آخرین آنها بنفش است، ولى در ماوراء آنها هزارها رنگ قرار دارد که براى ما قابل درک نیست و حدس مىزنند که بعضى از حیوانات ممکن است بعضى از آنها را ببینند.
علت مطلب روشن است، زیرا رنگ بر اثر امواج نور پیدا مىشود، یعنى نور آفتاب یا نورهاى دیگر مرکب از رنگهاى گوناگون است که روى هم تشکیل رنگ سفید را مىدهند و چون به جسمى مىتابد آن جسم قسمتهاى مختلفى از رنگهاى آن را در خود هضم مىکند و بعضى را هم برمىگرداند، آن را که برمىگرداند همان است که ما مىبینیم و لذا اجسام در تاریکى داراى هیچ رنگى نیستند، و از طرفى اختلافات و تغییر رنگها نتیجۀ شدت و ضعف ارتعاش امواج نور است، یعنى اگر شدت ارتعاش در هر ثانیه به ۴۵٨ هزار میلیارد برسد رنگ سرخ را تشکیل مىدهد و در ٧٢٧ هزار میلیارد رنگ بنفش را و پائینتر و بالاتر این دو، رنگهاى فراوانى وجود دارد که براى ما قابل درک نیستند.
2 - امواج صوت فقط در فاصله 16 مرتبه در ثانیه تا 000/20 مرتبه در ثانیه براى ما قابل درک است و بیشتر یا کمتر از آن هرچه هست، براى ما قابل درک نیست.
٣ - آنچه را ما از امواج ارتعاشات نور درک مىکنیم در هر ثانیه از « ۴۵٨ » هزار میلیارد تا « ٧٢٧ » هزار میلیارد است و بیشتر و کمتر از آن هرچه در فضا از امواج و ارتعاشات موجود است براى ما قابل رؤیت نیست.
4 - همه مىدانیم که جانداران ذرهبینى (ویروسها و باکتریها) تعدادشان به مراتب از انسان بیشتر است، و با چشم غیر مسلح قابل درک نیستند، و چه بسا جانداران کوچکترى هم باشند که علم هنوز به وجود آنها پى نبرده است.
۵ - یک اتم، با آن ساختمان مخصوص، و گردش الکترونها بر گرد پروتنها، با آن نیروى عظیم براى هیچ حسى قابل دیدن و درک نیست، با آنکه همۀ اجسام و موجودات جهان طبیعت از اتم تشکیل یافته است، و این ذرّه غبارى را که به زحمت به چشم در هوا مىبینیم، از صدها هزار اتم تشکیل یافته است.
دانشمندانى که قبلا دربارۀ اتم اظهار نظر مىکردند گفتار آنها از حدود یک تئورى و فرضیّه تجاوز نمىکرد، در عین حال هیچکس گفتۀ آنها را انکار نمىکرد. 1
بنابراین هرگز نمىتوان محسوس نبودن چیزى را دلیل بر نبودن آن گرفت، و چه بسیارند امور غیر محسوس که دنیا را پر کرده و حواس ما از درک آن عاجز است!
چنانکه قبل از کشف اتم یا موجودات ذرهبینى، کسى حق نداشت آنها را انکار کند، و چه بسا ممکن است موجودات فراوان دیگرى از نظر ما پنهان باشند و تاکنون علم به کشف آنها موفق نگشته و بعداً از راز آنها پرده بردارد، و هیچگاه عقل و وجدان به ما اجازه نمىدهد در این شرایط (محدودیت علم و عجز آن از درک آنها) دربارۀ آنها نفیاً و اثباتاً نظر دهیم.
خلاصه اینکه: قلمرو حواس و ابزار طبیعى محدود است و نمىشود عالم را محدود به آن بدانیم. ٢
اشتباه نشود ما نمىخواهیم ادعا کنیم همانطور که الکترونها و پروتونها یا بعضى از رنگها و مانند آن با وسائل علمى امروز کشف شده است و با پیشرفت علوم مجهولات تازهاى کشف خواهد شد، روزى هم ممکن است عالم ما وراء طبیعت با ابراز و اسباب طبیعى کشف گردد!
خیر، این مطلب امکان ندارد زیرا همانطور که گفتیم ما وراء طبیعت و ماده را از راههاى مادى و طبیعى نمىتوان درک کرد و به طور کلى از محیط فعالیت اسباب مادى خارج است.
منظور این است همانطور که قبل از کشف و درک این موجودات انکار آنها براى ما جایز نبود و حق نداشتیم به استناد اینکه ما آنها را درک نمىکنیم، اسبابهاى طبیعى آنها را به ما نشان نمىدهند، علم براى ما ثابت نمىکند و. . . عدم آنها را مسلم بدانیم، همچنین نسبت به ما وراء طبیعت هم نمىتوان اظهار نظر منفى کرد، بنابراین باید این روش غلط را رها کرده و با دقت دلایل عقلى خداپرستان را مطالعه نموده و بعداً اظهار عقیده کنیم و به طور مسلم نتیجۀ آن مثبت خواهد بود. 1
ممنون بسیار عالی بود خسته نباشید لطفا ادامه دهید
وبلاگ بسیار عالی داری
ممنون