ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
27 | 28 | 29 | 30 |
خفقانی که در عصر امام هادی برقرار بود باعث شد ایشان فقط بتوانند در ماه های آخر عمرفرزندشان امام حسن عسکری را به عنوان امام بعدی معرفی کنند.به گونه ای که پس از شهادت ایشان عده زیادی در امامت امام عسکری مردد بودند این تردید و تزلزلها به قدری بود که امام علیه السلام با آزردگی میفرمود :
هیچ یک از پدرانم مانند من گرفتارشک و تردید و تزلزل شیعیان در امر امامت نشدهاند.
[ تحفالعقول ، ص487 ]
لذا حضرت برای روشن شدن امر امامت بسیار از علم غیب استفاده کردند تا حجت بر مردم تمام شود
موارد استفاده از علم غیب
بر روی ادامه مطلب کلیک کنید
1- ابوهاشم جعفری در زندان بود و از فشار زندان و سنگینی غل و زنجیر به حضرت شکایت کرد ، امام در پاسخ نوشت : " امروز نماز ظهر را در منزل خواهی خواند و همین طور هم شد". [ المناقب ، ج4 ، ص432 ] . منبع : [ سیره پیشوایان ، مهدی پیشوائی ] .
2- محمد بن علی سمری میگوید : امام طی نامه ای به من نوشت : " فتنهای پیش خواهد آمد ، مراقب باشید". پس از 3 روز درگیری و اختلاف در بین بنی هاشم روی داد. به امام نوشتم ، آیا این همان فتنه است؟ فرمود : خیر ، مواظب باش. پس از چند روز معتز کشته شد. [ کشفالغمة ، ج2 ، ص417 ] .
3- احمد بن محمد : "زمانی که مهتدی شروع به کشتار موالی کرد ، به امام نوشتم : خدا را شکر که خلیفه گرفتاری پیدا کرد و فرصت عمل کردن به تهدید خود را ندارد که گفته باید امام علیه السلام را از روی زمین بردارم. امام علیه السلام فرمود : " عمر او کوتاهتر از آن است که این تهدید را عمل کند ، از امروز 6 روز بشمار". در روز ششم با خواری و خفت کشته خواهد شد. وپس از شش روز همانگونه شد که امام فرموده بود.
[ کافی ، ج1 ، ص510 ] .منبع : [ سیره پیشوایان ] .
4- محمد بن عیاش می گوید : با چند نفر در مورد کرامات امام عسکری علیه السلام صحبت میکردیم ، فردی ناصبی که در میان ما بود گفت : من نوشتهای بدون مرکب مینویسم ، اگر امام پاسخ داد میپذیرم که او بر حق است. نوشت و به خدمت امام فرستادیم. امام در روی برگه ناصبی ، نام او و نام پدرش را نوشت. ناصبی چون برگه را دید از هوش رفت و پس از به هوش آمدن شیعه شد. [ مناقب ] ،
5- جعفربن محمد قلانسی می گوید : همسر برادرم محمد باردار بود ، از امام طی نامهای درخواست کرد تا حضرت برای بی خطر بودن زایمان دعا کند. حضرت در پاسخ مرقوم فرمود : خداوند فرزند پسر به تو عنایت میکند و عبد الرحمن و محمد اسامی خوبی هستند. پس از چندی آن زن دو فرزند پسر (دوقلو) به دنیا آورد و همان نام ها را برآنان گذاشتند.
6- جعفربن محمد می گوید : در راه با امام حرکت میکردیم ، در دل از امام پرسیدم آیا صاحب فرزندی خواهم شد؟ امام با سر اشاره کرد : آری. دوباره در دلم گفتم : آیا پسر خواهدبود؟ امام نگاهی به من کرده و با سر اشاره کرد : نه. پس از چندی همسرم دختری زائید. [ کشفالغمة ، ج2 ، ص426 ] .منبع : [ سیره پیشوایان ، مهدی پیشوائی ] .
7- حلبی میگوید : در سامرا درب خانه امام منتظر خروج حضرت بودیم که نامهای از امام به این مضمون رسید : " هشدار! هیچ کس بر من سلام نکند ، و با دست به سوی من اشاره نکند که جانتان در خطر خواهد بود". در کنار من جوانی ایستاده بود که میگفت از نوادگان ابوذر غفاری است و با توجه به اینکه در خصوص امامت ابومحمد اختلاف پیش آمده ، آمدهام تا نشانهای ببینم تا دلم آرام شود. در همین هنگام امام از منزل بیرون آمد. وقتی روبری ما رسید به جوان فرمود : " آیا تو غفاری هستی؟ جوان پاسخ داد : آری. امام فرمود حال مادرت حمدویه
چطور است؟ جوان گفت : خوب است". امام ازمقابل ما عبور کرد و رفت. من به جوان گفتم آیا امام را قبلا دیده بودی؟ گفت : خیر و همین برای من کافی بود.
8- سالی در سامرا قحطی پیش آمد. معتز دستور داد ، سه روز نماز باران بخوانند ، ولی باران نیامد. روز چهارم جاثلیق اسقف بزرگ مسیحیان با راهبان به صحرا رفت. یکی از راهبان هر وقت دست به آسمان بلند میکرد بارانی درشت فرو میبارید و این کار آن قدر تکرار شد تا مردم سیراب شدند.
معتز،امام (علیه السلام )را از زندان خارج کرد و گفت که امت جدت را دریاب که گمراه شدند. امام فرمود : از جاثلیق و راهبان بخواه که فردا سه شنبه به صحرا بروند. خلیفه گفت اینکار چه فایدهای دارد؟ امام علیه السلام فرمود : ان شاء الله شک و شبهه را برطرف میکنم.
روز بعد پیشوای مسیحیان با راهبان به صحرا رفته و دست به آسمان بلند کردند. امام دستور داد دست راهب معینی را گرفته و آنچه میان انگشتان اوست بیرون آوردند. در دست راهب استخوانی از استخوانهای آدمی بود ، امام استخوان را در پارچه پیچید و به راهب فرمود : حال طلب باران کن ، راهب دوباره دست به آسمان برداشت ، اما بارانی نیامد. مردم شگفت زده شدند. امام علیه السلام فرمود : این استخوان پیامبری از پیامبران الهی است که او از قبور پیامبران برداشته واستخوان هیچ پیامبری ظاهر نمیشود مگر اینکه باران نازل گردد. استخوان را آزمودند دیدند همان طور است که امام میفرماید. پس از آن معتز امام ـ علیه السلام ـ و یارانش را از زندان آزاد کرد. [ مناقب ، ج4 ، ص425 و کشف العمة ، ج3 ، ص219 و صواعق المحرقة ، ص207 ] .
سلام
مطلب خوندم خیلی جالب بود
تا حالا نشنیده بودم