یک پرسش

در راستای پاسخ گویی به سولات تربیتی و شبهات دینی فعالیت میکند

یک پرسش

در راستای پاسخ گویی به سولات تربیتی و شبهات دینی فعالیت میکند

عاشق سوخته

 'عاشق سوخته' 
 پرده بردار ز رخ، چهره‏ گشا ناز بس است
عاشق سوخته را دیدن رویت هوس است
 دست از دامنت ای دوست، نخواهم برداشت
تا من دلشده را یک رمق و یک نفس است
 همه خوبان برِ زیبایی‏ات ای مایه حُسن،
فی‏ المثل، در برِ دریای خروشان چو خس است
 مرغ پر سوخته را نیست نصیبی ز بهار
عرصه جولانگه زاغ است و نوای مگس است
 داد خواهم، غم دل را به کجا عرضه کنم؟
که چو من دادستان است و چو فریاد رس است
 این همه غلغل و غوغا که در آفاق بوَد
سوی دلدار، روان و همه بانگ جرس است
 'امام خمینی قدس سره'

معجز عشق

'معجز عشق' 
 ناله زد دوست که راز دل او پیدا شد
پیش رندان خرابات چسان رسوا شد
 خواستم راز دلم پیش خودم باشد و بس
در میخانه گشودند و چنین غوغا شد
 سر خُم را بگشایید که یار آمده است
مژده ای میکده، عیش ازلی بر پا شد
 سر زلف تو بنازم که به افشاندن آن
ذرّه خورشید شد و قطره همی دریا شد
 لب گشودی و ز می گفتی و میخواره شدی
پیش ساقی، همه اسرار جهان افشا شد
 گویی از کوچه میخانه گذر کرده، مسیح
که به درگاه خداوند بلند آوا شد
 معجز عشق ندانی تو، زلیخا داند
که برش یوسف محبوب، چنان زیبا شد
 'امام خمینی' 

رخ خورشید

'رخ خورشید' 
 عیب از ما است، اگر دوست ز ما مستور است
دیده بگشای که بینی همه عالم طور است
 لاف کم زن که نبیند رخ خورشید جهان
چشم خفاش که از دیدن نوری کور است
 یا رب، این پرده پندار که در دیده ماست
باز کن تا که ببینم همه عالم نور است
 کاش در حلقه رندان خبری بود ز دوست
سخن آنجا نه ز ناصر بود از منصور است
 وای اگر پرده ز اسرار بیفتد روزی
فاش گردد که چه در خرقه این مهجور است
 چه کنم تا به سر کوی توام راه دهند؟
کاین سفر توشه همی‏خواهد و این ره دور است
 وادی عشق که بی هوشی و سرگردانی است
مدعی در طلبش بوالهوس و مغرور است
 لب فرو بست هر آن کس رخ چون ماهش دید
آنکه مدحت کند از گفته خود مسرور است
 وقت آن است که بنشینم و دم در نزنم
به همه کون و مکان مدحت او مسطور است
 'امام خمینی'