یک پرسش

در راستای پاسخ گویی به سولات تربیتی و شبهات دینی فعالیت میکند

یک پرسش

در راستای پاسخ گویی به سولات تربیتی و شبهات دینی فعالیت میکند

عاشق سوخته

 'عاشق سوخته' 
 پرده بردار ز رخ، چهره‏ گشا ناز بس است
عاشق سوخته را دیدن رویت هوس است
 دست از دامنت ای دوست، نخواهم برداشت
تا من دلشده را یک رمق و یک نفس است
 همه خوبان برِ زیبایی‏ات ای مایه حُسن،
فی‏ المثل، در برِ دریای خروشان چو خس است
 مرغ پر سوخته را نیست نصیبی ز بهار
عرصه جولانگه زاغ است و نوای مگس است
 داد خواهم، غم دل را به کجا عرضه کنم؟
که چو من دادستان است و چو فریاد رس است
 این همه غلغل و غوغا که در آفاق بوَد
سوی دلدار، روان و همه بانگ جرس است
 'امام خمینی قدس سره'

جان جهان

'جان جهان' 
 به تو دل بستم و غیر تو کسی نیست مرا
جُز تو ای جان جهان، دادرسی نیست مرا
 عاشق روی توام، ای گل بی مثل و مثال
به خدا، غیر تو هرگز هوسی نیست مرا
 با تو هستم، ز تو هرگز نشدم دور؛ ولی
چه توان کرد که بانگ جرسی نیست مرا
 پرده از روی بینداز، به جان تو قسم
غیر دیدار رخت ملتمسی نیست مرا
 گر نباشی برم، ای پردگی هرجایی
ارزش قدس چو بال مگسی نیست مرا
 مده از جنت و از حور و قصورم خبری
جز رخ دوست نظر سوی کسی نیست مرا
 'امام خمینی'