ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
27 | 28 | 29 | 30 |
'عاشق سوخته'
پرده بردار ز رخ، چهره گشا ناز بس است
عاشق سوخته را دیدن رویت هوس است
دست از دامنت ای دوست، نخواهم برداشت
تا من دلشده را یک رمق و یک نفس است
همه خوبان برِ زیباییات ای مایه حُسن،
فی المثل، در برِ دریای خروشان چو خس است
مرغ پر سوخته را نیست نصیبی ز بهار
عرصه جولانگه زاغ است و نوای مگس است
داد خواهم، غم دل را به کجا عرضه کنم؟
که چو من دادستان است و چو فریاد رس است
این همه غلغل و غوغا که در آفاق بوَد
سوی دلدار، روان و همه بانگ جرس است
'امام خمینی قدس سره'
'معجز عشق'
ناله زد دوست که راز دل او پیدا شد
پیش رندان خرابات چسان رسوا شد
خواستم راز دلم پیش خودم باشد و بس
در میخانه گشودند و چنین غوغا شد
سر خُم را بگشایید که یار آمده است
مژده ای میکده، عیش ازلی بر پا شد
سر زلف تو بنازم که به افشاندن آن
ذرّه خورشید شد و قطره همی دریا شد
لب گشودی و ز می گفتی و میخواره شدی
پیش ساقی، همه اسرار جهان افشا شد
گویی از کوچه میخانه گذر کرده، مسیح
که به درگاه خداوند بلند آوا شد
معجز عشق ندانی تو، زلیخا داند
که برش یوسف محبوب، چنان زیبا شد
'امام خمینی'