ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
27 | 28 | 29 | 30 |
این یک اصل و قاعده کلى است که آنچه را انبیا و اوصیاى الهى، مطابق دستورات پروردگار، وظیفه خود تشخیص دهند، عمل مىنمایند. على علیه السلام نیز که خاتمالاوصیا و خیرالوصیین است از این قاعده مستثنى نیست. بنابراین نمىتوان به ایشان ایراد گرفت که چرا قیام به شمشیر ننموده است، بلکه باید علت این سکوت را جویا شد. با مراجعه به تاریخ انبیا، مىتوان موارد مشابهى را یافت که همانند على علیه السلام چارهاى جز سکوت نداشتهاند.
قرآن مجید، شرح حال نوح پیامبر را چنین مىگوید: فَدَعٰا رَبَّهُ أَنِّی مَغْلُوبٌ فَانْتَصِرْ ؛ «به درگاه حق تعالى دعا کرد که بارالها! من مغلوب شدم، پس تو به لطف خود مرا یارى نما» . ١ در سوره مریم نیز خداوند از زبان ابراهیم مىگوید: وقتى از عمویش «آزر» استمداد طلبید و از او پاسخ منفى شنید، گفت: وَ أَعْتَزِلُکُمْ وَ مٰا تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اَللّٰهِ وَ أَدْعُوا رَبِّی ؛ «از شما و بتهایتان دورى نموده، کنج عزلت اختیار کرده و پروردگارم را مىخوانم.» ٢ امام فخر رازى در جلد پنجم تفسیر خود مىگوید: «منظور ابراهیم از کلمه اعتزلکم، جدا شدن و دورى جستن از مکان و روش آنها است.»
در تاریخ آمده است که بعد از آن، حضرت ابراهیم از بابل به سوى کوههاى فارس مهاجرت کرد و هفت سال در اطراف آن کوهها زندگى کرد و کنج عزلت برگزید. سپس دوباره به بابل برگشت و با شکستن بتها دعوت خویش را آشکار نمود. در سوره
قصص نیز داستان فرار همراه با ترس و خوف حضرت موسى را چنین بیان مىکند:فَخَرَجَ مِنْهٰا خٰائِفاً یَتَرَقَّبُ قٰالَ رَبِّ نَجِّنِی مِنَ اَلْقَوْمِ اَلظّٰالِمِینَ از شهر و دیار خود با ترس و خوف خارج شد و گفت پروردگارا! از این قوم ستمکار نجاتم ده.» 3 همچنین در سوره اعراف، جریان قوم بنىاسرائیل را که در غیاب حضرت موسى - با فریب سامرى - گوسالهپرست شدند و سکوت حضرت هارون را بیان مىکند. بالاخره خداوند در جاى دیگرى از قرآن مجید مىفرماید: ؛ وَ أَخَذَ بِرَأْسِ أَخِیهِ یَجُرُّهُ إِلَیْهِ قٰالَ اِبْنَ أُمَّ إِنَّ اَلْقَوْمَ اِسْتَضْعَفُونِی وَ کٰادُوا یَقْتُلُونَنِی از شدت خشم، سر برادرش هارون را گرفت و گفت: اى جان برادر و اى فرزند مادرم! آنها مرا خوار و زبون داشتند و نزدیک بود مرا به قتل برسانند.» 4 هارون که خلیفه حضرت موسى بود در مقابل فریبکارى سامرى - که مردم را منحرف و گوسالهپرست کرده بود - قیام نکرد و دست به شمشیر نبرد. قبلاً گفتیم که رسولاللّٰه صلى الله علیه و آله، على علیه السلام را نیز به منزله هارون براى خود مىدانست. بنابراین وقتى در مقابل کار انجام شدهاى قرار گرفت، همانند هارون صبر و تحمل پیشه کرد. زمانى که به زور، او را به مسجد آوردند تا از او بیعت گیرند، خود را به قبر پیامبر رساند و همان کلمات هارون را به پیامبر فرمود: إِنَّ اَلْقَوْمَ اِسْتَضْعَفُونِی وَ کٰادُوا یَقْتُلُونَنِی ؛ این امت مرا تنها گذارد و ضعیف نمود و نزدیک بود مرا بکشند.» 5
به طورى که ابن مغازلى - فقیه شافعى - و خطیب خوارزمى در مناقب نقل کردهاند، این واقعه هم براى پیامبر و هم براى على علیه السلام، قابل پیش بینى بود و حضرت رسول صلى الله علیه و آله آن را این چنین به امام على علیه السلام تذکر داده بود:
«این امت از تو کینهها در دل دارد و به زودى بعد از من آنچه را که در دل دارند ظاهر مىسازند. من تو را به صبر و بردبارى سفارش مىکنم تا خداوند تو را جزا و عوض خیر عنایت کند.» امیرالمؤمنین علیه السلام نیز الزام خود به سکوت را، در پاسخ به حضرت فاطمه علیها السلام در قضیه غصب فدک یادآورى مىکند. در آن زمان حضرت فاطمه علیها السلام پس از
آنکه حقش را غصب کردند و نومیدانه به خانه برگشت، به امام على علیه السلام گفت: «چون جنین در شکم مادر، پرده نشین و چون متهم و مظنون، در کنج خانه پنهان گشتهاى! پس از آنکه شاه پرهاى بازها و عقابها را در هم شکستى، اینک از پرهاى مرغان ضعیف، عاجز شدهاى و قدرت توانایى بر آنها را ندارى! ! اینک پسر ابىقحافه - ابوبکر - عطاى بخشیده پدرم و قوت و معیشت فرزندانم را به زور مىستاند. با من دشمنى و در سخن گفتن مجادله مىکند و. . . .»پس از پایان خطابۀ حضرت فاطمه علیها السلام، امام با صبر و حوصله با پاسخ کوتاهى، دلیل سکوت خو را چنین بیان مىکند: «من در امر دین و احقاق حق تا جایى که ممکن بود، کوتاهى نکردهام. آیا مایلى که این دین، باقى و پایدار بماند و نام پدرت دائم در مناره مساجد برده شود؟» فاطمه پاسخ داد: به راستى این منتهاى آمال و آرزوى من است.
سپس على علیه السلام گفت: «بنابراین باید صبر و تحمل کنى که پدرت خاتم الانبیا صلى الله علیه و آله چنین سفارش نموده و گرنه من، قدرت آن را دارم که حقت را بگیرم. ولى بدان! که آن وقت دیگر دین محمد صلى الله علیه و آله از میان ما رخت بر مىبندد. پس براى خدا و حفظ دینش صبر کن که ثواب آخرت براى تو، از برگرداندن حق غصب شدهات بهتر مىباشد.»
همین مطلب را امام با بیانى دیگر به ابوسفیان فرمود: پیامبر ابوسفیان را براى جمعآورى صدقات به بیرون از مدینه فرستاده بود و او پس از رحلت پیامبر به مدینه بازگشت. زمانى که مطلع شد ابوبکر زمام امور خلافت را به دست گرفته است، نزد على علیه السلام رفت و گفت: «چنانچه بخواهى مدینه را از سواره و پیاده بر علیه ابوبکر پر مىکنم.» امام على علیه السلام در پاسخ وى گفت: «دیر زمانى است که تو در صدد ضربه زدن به اسلام و مسلمین هستى، ولى کارى از پیش نبردهاى. ما را به سواره و پیادۀ تو نیازى نیست.» امام سپس ادامه داد: «تو در پى انجام کارى هستى که ما اهل آن نیستیم. پیامبر خدا صلى الله علیه و آله با من عهدى نموده است که من بدان پاى بندم.» 6 ملاحظه مىشود که امام در اینجا نیز دلایل سکوت خود را به روشنى بیان مىدارد.
ابراهیم ابن محمد ثقفى، ابن ابىالحدید و على بن محمد همدانى آوردهاند: وقتى که طلحه و زبیر بیعت خویش با امام را شکستند و به سوى بصره حرکت کردند امیرالمؤمنین علیه السلام از مردم خواست در مسجد جمعشوند و در اجتماع آنان خطبهاى خواند.پس از حمد و ثناى پروردگار، دلایل سکوت بیست و چند ساله خود را چنین اظهار نمود: «پس از رحلت پیامبر صلى الله علیه و آله، ما اهلبیت عترت، خویشان و اولیاى حضرت مىدانستیم که سزاوارترین و محقترین افراد به رتبه و مقام ایشان هستیم. مشکلى هم براى رسیدن به حق و خلافت نداشتیم. گروهى، دست به دست یکدیگر داده و خلافت را از ما گرفته و به دیگرى دادند. به خدا سوگند که چشمها گریان، دلها آزرده و سینههایمان از خشم و کینه و نفرت این کار پر بود. اگر خوف تفرقه مسلمانان نبود - که به کفر و قهقرا بر گردند - به خدا قسم که هر لحظه خلافت را تغییر مىدادم. لکن سکوت اختیار نمودم و آنان مشغول خلافت شدند، تا اینکه مسلمانان خود با من بیعت نمودند و. . . .» 7
بنابراین، سکوت و تسلیم اجبارى آن حضرت به خلافت ابوبکر و عمر، دلیل بر رضایت ایشان نبوده و صرفاً به جهت حمایت از دین اسلام بوده است. مساعدت ایشان به خلیفه اول و دوم نیز، هرگز به معناى تأیید آنها نبوده است، بلکه در حقیقت، مساعدت به دین مقدس اسلام و حفظ آن بوده است امام على علیه السلام این مطلب را در نامه خود به اهالى مصر که توسط مالک اشتر، ارسال شد یادآورى نموده است. ترجمه قسمتى از آن نامه مطابق جلد چهارم شرح نهج البلاغه ابن ابىالحدید چنین است «. . چون رسولاللّٰه صلى الله علیه و آله درگذشت، مسلمانان براى خلافت نزاع کردند. به خدا سوگند اصلاً به ذهنم خطور نمىکرد و باور نمىکردم که عرب، پس از ایشان و با وجود آن همه سفارشات پیغمبر و نصوص آشکار، خلافت را از اهلبیت و خاندانش گرفته و به دیگرى واگذارد، و آن را از من دریغ ورزد. آنچه مرا آزرده ساخت، عجله مردم براى بیعت با ابوبکر بود. ابتدا دست در چشم و استخوان در گلویم بود و میراث خود را به غارت و تاراج رفته مىدیدم، صبر نمودم. . . .»8
ایشان در خطبۀ دیگرى که براى اصحاب خویش پس از سقوط مصر و شهادت محمد بن ابىبکر ایراد نمود، در قسمتى از آن دلایل امتناع از بیعت ابوبکر را چنین بیان نمود «. . من دست نگه داشتم، چون خود را براى تصدى این منصب از ابوبکر شایستهتر مىدیدم. مدتى این چنین گذشت و دیدم که گروههایى از اسلام برگشته و به آیین محمد صلى الله علیه و آله پشت نهادند. آنان در پى نابودى دین خدا و امت محمد صلى الله علیه و آله بودند. پس نگران شدم که اگر به یارى اسلام و مسلمین برنخیزم، شکافى در آن پدید آید که مصیبت آن برایم از مصیبت از دست رفتن ولایت بر شما - که متاع چند روزه دنیا بود و چون سراب از بین رفتنى و چون ابر ناپایدار است - بزرگتر بود. لذا نزد ابوبکر رفته و با او بیعت نمودم، و بر رفع آن فتنهها و تنگناها همت گماردم تا این که باطل از بین رفت و کلمه اللّٰه برترى یافت؛ گرچه کافران را خوش نیامد.» 9 ایشان درباره بیعت با عثمان چنین مىفرماید: «از روى اکراه با او بیعت نمودم و این مصیبت را در راه خدا به حساب آوردم. به اطراف خویش نگریستم، یار و یاورى و مدافعى جز اهلبیت خویش براى خود نیافتم. از این که آنها را در کام مرگ افکنم دریغ نمودم و خار در چشم، دیده بر هم نهاده و استخوان در گلو آب دهان را فرو بردم و خشم خود را که تلختر از زهر بود، فرو خوردم. مصیبتى که در دل، دردناکتر از ضربه کارى بود تحمل نمودم.» 10بنابراین قیام نکردن و دست به شمشیر نبردن، و بیعت با خلفاى اول و دوم، وظیفهاى بود که على علیه السلام تشخیص داد.
نگرانى از زوال دین، تفرقه مسلمانان، شروع جنگ داخلى و در نتیجه غلبه یهود و نصارى و مشرکین بر جامعه نو ظهور مسلمین، دلیل اصلى سکوت آن حضرت بود. از آنجایى که پیامبر خدا صلى الله علیه و آله ایشان را از این جریان با خبر کرده بود، که اصل دین از بین نمىرود و مثل آفتابى است که ممکن است مدتى در پس ابرها پنهان بماند، دین محمد صلى الله علیه و آله نیز ممکن است مدتى در پس پرده جهل و عناد باقى بماند ولى، عاقبت آشکار و هویدا مىگردد. لذا به اقتضاى مصلحت دین، صبر و تحمل نمود تا باعث تفرقه مسلمانان نگردد. از طرفى نهال نو پاى اسلام را با مساعدتهاى خویش آبیارى نمود و فرصت را از دشمن گرفت.
در پاسخ به عدهاى که مىگویند «اگر این شیوه، مصلحت اسلام و مسلمین بود و پیغمبر نیز ایشان را مطلع ساخته بود، چرا از همان ابتدا این تشخیص را نداد و یا در همان ابتدا بیعت نکرد؟» باید گفت: بدان جهت مدتى را صبر کرد و در عین حالى که دست به شمشیر نبرد، از بیعت اجتناب نمود تا در مناظرات و مجالس، به اثبات حق و حقوق اهلبیت و خاندان پیامبر بپردازد؛ تا حق و حقیقت بر همگان معلوم گردد، و دیگران نیز دریابند که بر حسب اجبار، به بیعت تن داده و رضایت قلبى ندارد.
روشن است اگر از ابتدا ایشان از روى اجبار و بدون روشنگرى با خلیفه اول بیعت مىکرد، الان دیگر راه دفاع از اهلبیت بسته بود و چه بسا شیعهاى وجود نداشت تا بدین شبهات پاسخ دهد.
امام على علیه السلام در جاى دیگرى در پاسخ به خوارج که مىگفتند: «على وصى پیامبر بود اما نتوانست و وصایت را ضایع نمود!» فرمود: «این شما بودید که توصیه پیامبر را نادیده گرفتید و دیگران را بر وصى او، مقدم دانستید و زعامت و رهبرى را از من دریغ داشتید. آیا نمىدانید که اوصیا وظیفه ندارند مردم را به خود دعوت کنند، اما انبیا که خداوند آنها را به رسالت بر مىگزیند باید مردم را به سوى خود دعوت نمایند. لیکن چون «وصى» معرفى شده است نیازى به دعوت مردم به سوى خود ندارد و هر کس به خدا و رسولش ایمان آورده است، باید توصیه پیامبر را با جان و دل اطاعت کند.» ایشان ادامه دادند: «پیامبر خدا صلى الله علیه و آله درباره من فرموده است «یا علی أنت بمنزلة الکعبة تُؤتىٰ ولا تأتی» ؛ 11یا على! تو نسبت به من همچون کعبه هستى که مردم باید نزد آن روند، نه اینکه کعبه نزد آنها رود.» حال اگر مردم حج را ترک کنند، این کار خدشهاى به جایگاه بیت اللّٰه الحرام نمىرساند، بلکه مردم به خاطر ترک زیارت خانه خدا، معصیت مىکنند زیرا خداى تبارک و تعالى، خانه خود را به مردم معرفى نموده و تردیدى در آن نیست؛ لذا زیارتش بر کسانى که استطاعت دارند واجب شده است.»