جمعی از جامعه شناسان و روانکاوان مادی غرب و شرق اصرار عجیبی دارند که سرچشمه پیدایش مذهب و عقیده خداشناسی را جهل یا ترس یا عوامل دیگری از این قبیل شمارند ، این نظریه ها را عمدتا می توان در چهار فرضیه خلاصه کرد:
یکی از جامعه شناسان معروف
می گوید: «اگرچه علم و هنر بسیاری از عوامل اسرار آمیز را روشن ساخته با
این همه بسیاری از این عوامل همچنان از حیطه علم گریخته ، و در لفافه اسرار
باقیمانده است ، لزوم پی بردن به این عوامل موجب پیدایش مذهب گردیده
است»!(جامعه شناسی ساموییل کنیک صفحه 207 )
یکی از فلاسفه مادی اضافه می کند وقتی انسان به حوادث ، از نظر
تاریخی می نگرد ، علم و مذهب را به یک دلیل بسیار روشن دو خصم آشتی
ناپذیر! تصور می کند ، زیرا کسی که به گردش جهان از نظر قانون علیت معتقد
است برای یک آن هم نمی تواند در مغز خود چنین تصوری را راه دهد که ممکن است
موجودی در بستر حوادث سد و مانعی ایجاد کند . (دنیایی که من می بینم صفحه 58 ـ و چه مضحک است سخن «اگوست کنت» که می
گوید علم ، پدر کاینات را از شغل خود منفصل و او را به محل انزوا سوق داد!
(یعنی با کشف علل طبیعی جایی برای ایمان به خدا باقی نمی ماند) (علل گرایش
به مادیگری صفحه 76)
همین سخن را «راسل» به تعبیر دیگری تکرار کرده ، می گوید:
«گمان
می کنم که منشا مذهب قبل از هر چیز ترس و وحشت باشد ترس از بلاهای طبیعی ،
ترس از جنگ ها و مانند آن ، و ترس از اعمال نادرستی که انسان به هنگام
غلبه شهوات انجام می دهد»(«جهانی که من می شناسم» صفحه 54)
بطلان این فرضیه نیز از اینجا روشن می شود
که طرفداران آن گویا همگی با یک تعهد ضمنی با یکدیگر توافق کرده اند که
برای مذهب و عقیده خداپرستی ریشه فوق طبیعی وجود ندارد ، و حتما باید عاملی
برای آن در طبیعت جستجو کرد عاملی که بازگشت به نوعی گمان و تخیل داشته
باشد ، لذا در این رابطه همیشه مسایل فرعی را دیده ، و مساله اصلی را
فراموش کرده اند .
درست است که ایمان به خدا به انسان قدرت روحی و
آرامش می دهد ، و درست است که او را در برابر مرگ و حوادث سخت شجاع می کند ،
تا آنجا که گاهی آماده هرگونه ایثار و جانبازی می شود ، ولی چرا ما مطلبی
را که دایما در مقابل چشم بشر وجود داشته یعنی این نظامی که بر زمین و
آسمان و گیاهان و جانداران و وجود خود انسان حاکم است فراموش کنیم .
به
تعبیر دیگر انسان هر قدر از علم تشریح و فیزیولوژی و مانند آن بی اطلاع
باشد وقتی به ساختمان چشم و گوش و قلب و دست و پای خود نگاه می کند آن را
ساختمان عجیب و دقیقی می بیند که از طریق اتفاقات و عوامل بی شعور هرگز
قابل تفسیر نیست . پیدایش یک شاخه گل ، یک زنبور عسل ، پیدایش خورشید و ماه
و سیر منظم آنها و پدیده های دیگر .
این مطلبی است که همیشه در برابر
چشم انسان وجود داشته و دارد و عامل اصلی پیدایش ایمان به وجود خدا است ،
چرا این واقعیت روشن را نادیده می گیرند و به سراغ مساله ترس و جهل می روند
جز اینکه بگوییم نسبت به چنین واقعیت روشنی «جهل» دارند و از پیشرفت عقاید
مذهبی «ترس» دارند ، چرا جاده اصلی و روشن را رها کرده در بیراهه گام می
گذارند جز اینکه پیشداوری ها سد راه آنان گشته است .
طرفداران این فرضیه کسانی
هستند که نیروی محرک تاریخ را همان شکل دستگاه های تولیدی می دانند ، و
معتقدند تمام پدیده های اجتماعی اعم از فرهنگ و علم و فلسفه و سیاست و حتی
مذهب مولود همین امر است!
آنها برای پیوند دادن میان پیدایش مذهب و
مسایل اقتصادی توجیهات عجیبی دارند ، از جمله می گویند: طبقه استعمارگر در
جوامع انسانی برای از میان بردن مقاومت توده های استعمار شده ، و تخدیر
آنها ، مذهب را به وجود آورده است ، و جمله معروف «لنین» را که در کتاب
«سوسیالیسم و مذهب» آورده است خاطر نشان می کنند آنجا که می گوید: «مذهب در
جامعه به منزله تریاک و افیون است»!
و در این باره مطالب زیادی دارند که غالبا تکرار مکررات است .
خوشبختانه
طرفداران این فرضیه (سوسیالیستها) خودشان با کلمات ضد و نقیضی که دارند
پاسخ خود را داده اند ، آنها وقتی به اسلام برخورد می کنند که چگونه عامل
حرکت و جنبش در یک ملت عقب افتاده شد ، و استعمارگرانی همچون سلاطین ساسانی
و پادشاهان روم و فراعنه مصر و «تبابعه» یمن را از تخت قدرت به زیرآورد
مجبور می شوند اسلام را حداقل در این بخش از تاریخ استثنا کنند .
و از
آن بالاتر هنگامی که امروز حرکت های عمیق و جنبش های اسلامی را بر ضد
استعمارگران ـ مخصوصا در عصر حاضر ـ در برابر سلطه شرق و غرب و قیام مردم
فلسطین را در برابر سلطه صهیونیسم مشاهده می کنند راهی ندارند جز اینکه در
تحلیل های خود شک کنند ، بگذریم از کسانی که گرفتار حصار در حصارند و نمی
توانند حتی آفتاب روشن را ببینند .
به هرحال با توجه به تاریخ امروز و
گذشته مخصوصا در مورد اسلام به خوبی روشن می شود که مذهب بر خلاف زعم آنها
نه تنها ماده مخدر و افیون نیست بلکه سبب پیدایش نیرومندترین و پرجاذبه
ترین حرکتهای اجتماعی است ، مسایل اقتصادی نیز بخشی از زندگی انسان را
تشکیل می دهد و منحصر کردن انسان را در بعد اقتصادی بزرگترین خطا در شناخت
انسان و انگیزه ها و تمایلات عالی او است .
«اینشتاین» در بحثی تحت
عنوان مذهب و علوم می گوید: باکمی دقت معلوم می گردد که هیجانات و احساساتی
که موجب پیدایش مذهب شده بسیار مختلف و متفاوت است . . . سپس بعد از ذکر
فرضیه ترس اضافه می کند:
ویژگی اجتماعی بودن بشر نیز یکی از عوامل
پیدایش مذهب است یک فرد می بیند پدر و مادر ، کسان و خویشان و رهبران و
بزرگان می میرند ، و یک یک اطراف او را خالی می کنند ، پس آروزی هدایت شدن ،
دوست داشتن ، محبوب بودن ، و اتکاء و امیدداشتن به کسی زمینه قبول عقیده
به خدا را در او ایجاد می کند . («دنیایی که من می بینم» صفحه 53)
به این ترتیب او می خواهد یک انگیزه اخلاقی و اجتماعی برای پیدایش مذهب فرض کند .
باز
در اینجا می بینیم پیشنهاد کنندگان این فرضیه «اثر» را با «انگیزه» اشتباه
کرده اند ، در حالی که می دانیم هر اثری الزاما انگیزه نیست ، ممکن است به
هنگام حفر یک چاه عمیق به یک گنج دست یابیم ، این یک «اثر» است ، در حالی
که مسلما محرک و انگیزه اصلی ما برای حفر چاه چیزی دیگر یعنی به دست آوردن
آب بوده است نه کشف یک گنج .
بنابراین درست است که مذهب می تواند دردها
و آلام روحی انسان را تسکین دهد ، ایمان به خدا او را از احساس تنهایی به
هنگام از دست رفتن عزیزان و دوستان و بزرگان رهایی بخشد ، وخلا ناشی از
فقدان آنها را پر کند ، ولی این یک اثر است نه یک انگیزه .
انگیزه اصلی
مذهب که بسیار منطقی به نظر می رسد در درجه اول همان است که قبلا به آن
اشاره شد ، انسان خود را با نظامی در جهان هستی روبه رو می بیند که هر قدر
بیشتر درباره آن می اندیشد به عمق و پیچیدگی و عظمت آن آشناتر می شود ، او
هرگز نمی تواند حتی پیدایش یک «گل» را با آن همه ظرافت و ساختمان عجیب و یا
پیدایش یک «چشم» را با آن سیستم بسیار ظریف و دقیق و پیچیده مولود طبیعت
بی شعورو تصادف های کور و کر بداند ، و اینجا است که به سراغ مبدا این نظام
می رود .
البته امور دیگری نیز به این معنی کمک می کند که قبلا به آن اشاره کردیم .
و
عجب اینکه همان «اینشتاین» که چنین فرضیه ای را پیشنهاد می کند در جای
دیگر سخن خود را عوض کرده و اعتقاد خود را به پدید آورنده جهان هستی و
ایمان راسخ خود را به آن مبدا بزرگ به نحو دیگری ابراز داشته که بسیار جالب
است ، و نشان می دهد او منکر اعتقادی است که با خرافات آمیخته باشد نه
منکر یک توحید خالص و خالی از هرگونه خرافه .
او می گوید: «یک معنی
واقعی از وجود خدا ورای این اوهام وجود دارد که عده کمی آن را دریافته اند
سپس اعتقاد خود و دانشمندان بزرگ را به یک نوع اعتقاد مذهبی که آن را به
نام «احساس مذهبی آفرینش» یا «وجود» نامیده ، و در جای دیگر از آن به عنوان
«تحیر شعف آوری از نظام عجیب و دقیق کاینات» یاد کرده اظهار می دارد .
و جالب تر اینکه او می گوید: «این ایمان مذهبی چراغ راه کاوش های زندگی دانشمندان است» . («دنیایی که من می بینم» صفحه 56 و 61 .)
البته در اینجا سخن بسیار است و اگر بخواهیم به اصطلاح عنان قلم را رها کنیم از شکل یک بحث تفسیر موضوعی خارج خواهیم شد .
لذا
بار دیگر به اصل سخن بازگشته ، و این بحث را پایان می دهیم ، و خاطرنشان
می کنیم که انگیزه پیدایش مذاهب را باید نخست در مطالعه جهان آفرینش
(انگیزه عقلی و منطقی) و سپس جاذبه نیرومند درون ذاتی (انگیزه فطری) و بعد
توجهی که به آن مبدا بزرگ به خاطر برخورداری از نعمت های بی پایان او ناشی
می گردد (انگیزه عاطفی) جستجو کرد . (1) (2)
1ـ برای اطلاعات بیشتر و گسترده تر در این زمینه به کتاب «انگیزه پیدایش مذاهب» مراجعه کنید .
2ـ تفسیر پیام قرآن
منبع:یکصد پرسش آیت الله مکارم شیرازی
عرض سلام وادب خدا خیرتان دهد تا میتوانید با روشنگری و مستند حرف زدن از عقاید مذهبمان دفاع کنید به ما هم سر بزنید یا علی مدد
سلام
ممنون منتظر پیشنهادات هستیم
خیلی دیر باز میشه
با سلام
ممنون بررسی می شود
فکر نمیکنم احتمالا از مرور گر شما ست
با فایر فاکس باز کنید
ممنون از حضورتون