چون به نام تو رسیدم لحظاتی ماندم!
همه دفتر عمرم ورقی بیش نبود
""همه ی آن ورق حسرت دیدار تو بود""
منبع : qaemshahria.blogfa.com
منم زیبا که زیبا بنده ام را دوست میدارم تو بگشا گوش دل پروردگارت با تو میگوید ترا در بیکران دنیای تنهایان رهایت من نخواهم کرد رها کن غیر من را، آشتی کن با خدای خود تو غیر از من چه میجویی؟ تو با هر کس به غیر از من چه میگویی؟
تو راه بندگی طی کن عزیزا، من خدایی خوب میدانم...
تو دعوت کن مرا با خود به اشکی یا خدایی میهمانم کن که من چشمان اشک آلوده ات را دوست میدارم.. طلب کن خالق خود را، بجو ما را، تو خواهی یافت
که عاشق میشوی بر ما و عاشق میشوم بر تو
که وصل عاشق و معشوق هم، آهسته میگویم، خدایی عالمی دارد...
تویی زیباتر از خورشید زیبایم
تویی والاترین مهمان دنیایم.که دنیا بی تو چیزی چون تو را کم داشت وقتی تو را من آفریدم بر خودم احسنت میگفتم مگر آیا کسی هم با خدایش قهر میگردد؟!
هزاران توبه ات را گرچه بشکستی، ببینم من تو را از درگهم راندم؟ که میترساندت از من؟
رها کن آن خدای دور آن نامهربان معبود
آن مخلوق خود را این منم پروردگار مهربانت، خالقت
اینک صدایم کن مرا با قطره اشکی به پیش آور دو دست خالی خود را
با زبان بسته ات کاری ندارم لیک غوغای دل بشکسته ات را من شنیدم
غریب این زمین خاکی ام، آیا عزیزم حاجتی داری؟
بگو جز من کس دیگر نمیفهمد
به نجوایی صدایم کن، بدان آغوش من باز است قسم بر عاشقان پاک با ایمان قسم بر اسبهای خسته در میدان تو را در بهترین اوقات آوردم قسم بر عصر روشن، تکیه کن بر من قسم بر روز، هنگامی که عالم را بگیرد نور قسم بر اختران روشن اما دور، رهایت من نخواهم کرد برای درک آغوشم، شروع کن، یک قدم با تو تمام گامهای مانده اش با من تو بگشا گوش دل پروردگارت با تو میگوید ترا در بیکران دنیای تنهایان، رهایت من نخواهم کرد...
منبع : http://razearamesh2.blogfa.com
کودکى را که پدر در سفر است |
روز و شب دیده حسرت به در است |
تا زمانى که بود چشم به راه |
دلش آزرده بود خواه نخواه |
هر صدایى که ز در مى آید |
به گمانش که پدر مى آید |
باز چون دیده ز در برگیر |
گرید و دامن مادر گیرد |
همه کوشند ز بیگانه و خویش |
بهر دلجوى او بیش از پیش |
آن یکى خندد و بوسد رویش |
آن دگر شانه زند بر مویش |
مادرش شهد کند در کامش |
گاه با وعده کند آرامش |