داستانهایی درباره تاثیرات همنشینی |
سعدى گوید: یکسال از تنگه بین بلخ و هرى (2) به سفر مى رفتم . راه سفر امن
نبود زیرا رهزنان خونخوار در کمین مسافران و کاروانها بودند. جوانى به عنوان راهنما و
نگهبان به همراه من حرکت کرد. |
ناپلئون بناپارت (1821 م ) امپراطور فرانسه روزى به تیمارستان (خانه دیوانگان )
وارد شد، دید یک نفر را با زنجیر به دیوار بسته اند. از وضع رقت بار آن دیوانه
متاءثر شد، و رئیس تیمارستان را خواست و گفت : چرا این دیوانه را با زنجیر به دیوار
بسته اى ؟ گفت : این دیوانه حرفهاى بدى مى زند. |
زنى در مکه بود که بسیار شوخ طبع بود و مردم را مى خندانید. در مدینه هم زن دیگرى
با هم خصوصیات بود که او هم مردم را با شوخى هاى خود مى خندانید. |
سرانجام فرعون با هامان نشست ، و وعده هاى حضرت موسى را به او گفت و در این باره
به مشورت پرداخت . |
جعفرى گوید: حضرت موسى بن جعفر علیه السلام بمن فرمود: چرا ترا نزد عبد
الرحمان بن یعقوب مى بینم ؟ عرضکردم : او دائى من است . فرمود: او درباره خداوند
مطالب بدى مى گوید، خدا را (به اجسام ) توصیف مى کند با اینکه خدا بچیزى از اجسام
توصیف نشود. یا با او همنشین شو و ما را ترک کن ، یا با ما همنشین و او را ترک کن !
گفتم : او هر چه بگوید زیانى برایم ندارد! فرمود: آیا نمى ترسى عذابى به او
رسد و ترا هم بگیرد مگر نمى دانى کسى از اصحاب موسى علیه السلام بود و پدرش
از مریدان فرعون ، پس آنوقت که لشگر فرعون (در دریا) به موسى (و لشگریانش )
نزدیک شدند، آن صحابى موسى ، از لشگر موسى جدا شد و رفت پدر را که در لشگر
فرعون بود نصیحت کند، تا اینکه با هم کنار دریا رسیدند، چون فرعونیان غرق شدند
آن دو هم غرق شدند.
|